ققنوس

آخرین مطالب

۹ مطلب با موضوع «دل نوشته» ثبت شده است

سفر شمال

۰۴
دی

در یک روز بهاری علی اقا و نسترن خانم به همراه فرزند کوچکشان به نام علیرضا تصمیم می گیرند که به شمال بروند علی اقای داستان ما مهندس عمران است که با دوستش که اسمش سعید است که از قضا او هم مهندس عمران است جهت رفتن به شمال هماهنگ میکند در این بین نسترن خانم ما هم با دوستش الناز خانم جهت امدن به شمال هماهنگ میکند و در کل علی اقا و نسترن خانم با هم تصمیم دارند که به بهانه شمال الناز خانم و سعید اقا را با هم اشنا کنند به خاطر همین دعوت میکنند از ان ها برای رفتن به شمال و ان ها هم قبول میکنند خلاصه در یک صبح زود تصمیم به حرکت می گیرند علی اقا و نسترن خانم با ماشین خودشان و سعید اقا هم با ماشین خودش می اید که در بین راه سعید اقای داستان ما یک خانمی را که ماشینش پنچر کرده و مشغول پنچر گیری است را می بیند و ماشین را نگه می دارد تا پنچر گیری ماشین این خانم را در کنار جاده بگیرد و به او کمک کند و این حادثه باعث اشنا شدن الناز خانم و سعید اقا که از قبل برنامه ریزی شده بود می شود و سر انجام منجر به رفتن به شمال می گردد در اولین شب این خانواده با هم به رستوران جهت صرف شام می روند و پس از صرف شام تصمیم می گیرند به خرید سوغات بپردازند زمانی که ماشین را پارک می کنند و به داخل مغازه می روند یک موتور سیکلت در کنار ماشین انها می ایستد و از موقعیت استفاده میکند و بسته مواد مخدر را پس از باز کردن درب ماشین در داخل ماشین انها میگذارد و پس از قرار دادن بسته سریع از محل متواری می گردد و با تلفن عمومی به پلیس اطلاع می دهد این علی اقا و نسترن خانم از همه جا بی خبر وقتی از مغازه بیرون می ایند که سوار ماشین بشوند و حرکت کنند ناگهان پلیس از راه می رسد و بسته را در داخل ماشین این خانواده پیدا می کند و این خانواده را بازداشت می کند سرانجام از انها می خواهد که به کسی زنگ بزند جهت تحویل دادن نوزادشان به یک خانواده ی مورد اعتماد که تا زمان دادگاه و تعیین و تکلیف پرونده از نوزادشان مراقبت کنندو این خانواده هم به الناز خانم و سعید اقا زنگ می زنند تا انها این خبر را می شنوند سریع خودشان را به اداره پلیس مواد مخدر می رسانند و با تعهد نوزاد را از پلیس تحویل می گیرند سعید اقا و الناز خانم برای خواب تصمیم می گیرند به ویلا بروند و انها با هم به ویلا می روند و زمان خواب سعید اقا کمی شیطنت می کند و به الناز خانم می گوید بیا سنگ کاغذ قیچی بازی کنیم هرکی باخت برا خواب باید برود خانه سرایداری و انها بازی می کنند و الناز خانم می بازد بنابر این الناز خانم به ناچار تصمیم میگیرد برود خانه سرایداری ولی نگه داری از بچه را به سعید می سپارد سعید داستان ما نصف شب می بیند که بچه جایش را خیس کرده چون تا الان بچه داری نکرده به ناچار سراسیمه به دنبال الناز خانم در خانه سرایداری می رود تا از او کمک بگیرد ولی الناز خانم شرط می گذارد که اگر بچه را عوض کند بچه دست او می ماند و سعید باید به خانه سرایداری جهت خواب برود و سعید قبول می کند تا صبح می شود سعید اقا جهت خرید برا بچه به داخل شهر می رود و چون شب قبل ان موتور سوار بسته را به اشتباه در ماشین علی اقا قرار داده و از قضا در پشت ماشین علی اقا و سعید اقا یک تصویر قلب مثل هم وجود دارد و این تصویر قلب در ذهن موتور سوار مانده است که وقتی موتور سوار در داخل شهر می گردد این تصویر را در پشت ماشین سعید اقا می بیند و در نتیجه سعید اقا که برای خرید بچه رفته را پس از بیرون امدن از مغازه تا ویلا تعقیب می کند و ادرس ویلا را به خاطر می سپارد تا در بعد از ظهر در یک وقت مناسب تصمیم می گیرد که به داخل ویلا بیاید و داخل ماشین را نگاه کند تا شاید بسته را پیدا کند ولی متاسفانه چیزی پیدا نمی کند به ناچار موتور سوار تصمیم می گیرد که نوزاد را برباید تا بتواند از این طریق به بسته برسد و زمانی که نوزاد را می دزدد از تلفن عمومی به سعید زنگ می زند و می گوید که بسته را تحویل بده و بچه را تحویل بگیر سعید پس از تماس دزدان بچه سریع با پلیس تماس می گیرد و بچه را پلیس با یک عملیات غافلگیرانه نجات می دهد و دزدان بچه را دستگیر می کند و در این صورت معلوم می شود که بسته برای همان دزدان بچه است و نسترن و علی بی گناه هستند و به همین جهت نسترن و علی را از بازداشت ازاد می کنند این ماجرا باعث می گردد که الناز و سعید هم بهتر با خصوصیات یکدیگر اشنا شوند و سرانجام با هم ازدواج می کنند والسلام


  • پرنده ی صلح
  • پرنده ی صلح

امامت

۰۳
دی

خواجه نصیر الدین طوسی در تجرید امامت را این طور تعریف میکند: (( ریا ست عامه ))یعنی ریاست عمومی

  • پرنده ی صلح

در جنگ مسلمین با ایرانیان که خلیفه ی وقت مایل است خودش شخصا شرکت نماید علی پاسخ می دهد:خیر شرکت نکن زیرا تو در مدینه هستی دشمن فکر می کند فرضا سپاه میدان جنگ را از بین ببرد از مرکز مدد می رسد ولی اگر شخصا به میدان نبرد بروی خواهند گفت :هذا اصل العرب ریشه و بن عرب این است نیروهای خود را متمرکز می کنند تا تو را از بین ببرند و اگر تو را از بین ببرند با روحیه ی قوی تر به نبرد با مسلمانان خواهند پرداخت .

  • پرنده ی صلح

علی (ع)از اظهار و مطالبه ی حق خود و شکایت از ربایندگان ان خودداری نکرد با کمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتحاد اسلامی را مانع ان قرار ندادخطبه های فراوانی در نهج البلاغه شاهد این مدعاست.

  • پرنده ی صلح

احزاب و دسته جات مختلف در عین اختلاف در مسلک و ایدئولوژی و راه و روش به واسطه ی مشترکاتی


که میان ان ها هست در مقابل دشمن مشترک در یک صف جبهه بندی کنند.

  • پرنده ی صلح

خدایا

۱۴
بهمن


ﺧـــــــــــــﺪﺍﯾـــــﺎاا...
                   ﺍﺯ ﺑﻨـــﺪﻩ ﻫﺎﯾـــــت ﺩﻟــــﮕـــﯿــــﺮﻡ ...
       ﻣــﯽ ﺑـﯿـــﻨـــﻨـﺪ ﻗــــــﻠـﺒـــﯽ ﻣــﯽ ﺷـــﮑـــﻨــﺪ ﻭﻟـــﯽ
           "ﺑــــﯽ ﻣـــﺤـــﺎﺑــﺎ ﺳـــﮑــﻮﺕ ﻣـــﯽ ﮐــﻨــﻨــﺪ"
       ﻣـــﯽ ﺑــﯿــﻨــﻨــﺪ ﭼــﺸــﻤـــﯽ ﻣـــﯽ ﮔــــﺮﯾـــﺪ ﻭﻟـــﯽ
           "ﺑــــﯽ ﺗــــﻔـــﺎﻭتــــ ﻋــــﺒــﻮﺭ ﻣـــﯽ ﮐــﻨــﻨــﺪ"
       ﻣـــﯽ ﺑـــﯿــﻨــﻨــﺪ ﻏـــﺮﻭﺭﯼ ﻟــــﻪ ﻣـــﯽ ﺷــــﻮﺩ ﻭﻟـــﯽ
              "ﺑـــــﯽ ﺍﺧــﺘــﯿــﺎﺭ ﻣــــﯽ ﺧـــﻨــــــﺪﻧــﺪ"
                             ﺧــــــــــــﺪﺍﯾـــــﺎاا...
             ﺭﺍﺳـــــﺘـــــﯽ ﺑــــﻪ ﻭﻗـــــــت ﺧــــﻠــﻘـــﺘـــــت
      ﺑــــﻪ ﺑــﻨــــﺪﻩ ﻫـــﺎﯾــــﺖ "ﻭﺟــــــــﺪﺍﻥ" ﻫـــــــﻢ ﺩﺍﺩﻩاﯼ ؟؟
  • پرنده ی صلح

در اوایل پاییز پسری در این دنیا دیده به جهان گشود که پدر و مادرش نام او را نادر گذاشتند نادر از


کودکی در روستایی در استان مازندران با پدر و مادرش در کنار پدر بزرگ و مادربزرگش زندگی می کرد


پدرش کارمند دولت و مادر نادر خانه دار بود پدرش حقوق ناچیزی از کارمندی دریافت می کرد پدرش


بدلیل گرفتن اضافه کارتصمیم می گیرد که به شهری بزرگ مهاجرت کند تا زنگی بهتری را برای نادر


داستان ما فراهم کند به همین دلیل زمانی که نادر پنج سالش بود با پدر و مادرش به شهری بزرگ


مهاجرت می کنند نادر دوره ی ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان را با نمرات خوب سپری می کند و بزرگ


می شود تا جایی که زمان به جایی می رسد تا نادر در کنکور شرکت کند و نادر در کنکور شرکت


می کند و در رشته ی عمران قبول می شود و شروع به تحصیل در دانشگاه می کند ولی زمان زیادی


نمی گذرد که بر اثر مشکلات ذهنی و فشار های روحی و روانی اطرافیان ناچار به گرفتن انصراف از


دانشگاه می شود سرانجام پس از انصراف دفترچه خدمتش را پست و خود را به نظام وظیفه معرفی


می کند و مشغول به گذراندن خدمت مقدس سربازی درارتش جمهوری اسلامی ایران می گردد


و پس از تمام شدن دوره ی سربازی و اخذ کارت پایان خدمت تصمیم دوباره به ادامه تحصیل می دهد


و دوباره به دانشگاه مراجعه می کند که در رشته ی عمران که انصراف گرفته بود ادامه تحصیل دهد


ولی دانشگاه موافقت نمی کند ناگزیر تصمیم می گیرد دوباره در امتحان کنکور شرکت کند و این بار در


رشته ی مکانیک قبول می شود و کارشناسی خود را در رشته ی مکانیک دریافت می کند و در


رشته ی خود مشغول به کار می شود و سرانجام با دختری به نام مرضیه ازدواج می کند و در کنار هم


خوب و خوش زندگی خوبی تا اخر عمر سپری می کنند.

  • پرنده ی صلح

 در بهمن ماه دختری دیده به جهان گشود که به خاطر زیبایی بیش از اندازه اش پدر و مادرش


اسم او را بهار گذاشتند این دختر از همان کودکی خیلی بازیگوش بود و در کنار پدر و مادرش زندگی


خوبی داشت تا اینکه یک روز با پدر و مادرش به خانه ی مادر بزرگش در روستایی می روند در جلوی


خانه ی مادر بزرگش یک درخت انجیر بود بهار خانم ما هوس انجیر کرد و از پدرش با گریه و التماس


خواست که برای اوانجیر بچیند و پدرش هم که او را از همه ی دنیا حتی از خودش هم بیش تر دوست


داشت به بالای درخت رفت که برای بهار خانم انجیر بچیند تا اینکه در روی درخت بود که ناگهان شاخه


ی زیر پایش می شکند و از بالای درخت به پایین می افتد و وقتی اطرافیان به بالای سرش می ایند


متوجه می شوند که او فوت کرده است و بهار خانم ما وقتی این خبر را می شنود خیلی غمگین می


شود و بعد از اینکه مراسم پدرش تمام می شود تصمیم می گیرد که وقتی بزرگ شد خوب درس


بخواند تا محتاج هیچ کس نباشد به همین دلیل سخت تلاش می کند تا در درسش موفق شود و


مقاطع ابتدایی راهنمایی و دبیرستان را یکی پس از دیگری با نمرات عالی پشت سر می گذارد و


سرانجام نوبت به امتحان کنکور می رسد که در کنکور هم در رشته ی حقوق قبول می شود و مقطع


کارشناسی را در بهترین دانشگاه ایران با نمرات عالی پشت سر می گذارد و برای مقطع ارشد حقوق


هم امتحان می دهد و پس از قبولی در بهترین دانشگاه ایران مشغول به تحصیل می شود و مقطع


ارشد را هم مانند کارشناسی با نمره ی عالی فارغ التحصیل می گردد و سرانجام تصمیم می گیرد تا


در امتحان کانون وکلا شرکت کند و با تلاش بسیار زیاد عضو کانون وکلا می گردد و شروع به وکالت


می کند تا جایی که بهترین وکیل شهر خود شناخته می شود. سپس در سن 30 سالگی با پسری


به نام افشین ازدواج می کند افشین پزشک است و سخت کار می کند بهار و افشین در کنار هم


زندگی خوب و خوشی را سپری می کنند .

  • پرنده ی صلح