ققنوس

آخرین مطالب
  • پرنده ی صلح

مهدویت

۰۵
فروردين
  • پرنده ی صلح

قرائتی

۰۵
فروردين
  • پرنده ی صلح
  • پرنده ی صلح

سپاه

۰۴
فروردين
  • پرنده ی صلح

شهید باکری

۰۴
فروردين
  • پرنده ی صلح

دریافت
عنوان: مقاله
حجم: 344 کیلوبایت

  • پرنده ی صلح



دریافت
مدت زمان: 1 دقیقه 17 ثانیه 

  • پرنده ی صلح

سفر شمال

۰۴
دی

در یک روز بهاری علی اقا و نسترن خانم به همراه فرزند کوچکشان به نام علیرضا تصمیم می گیرند که به شمال بروند علی اقای داستان ما مهندس عمران است که با دوستش که اسمش سعید است که از قضا او هم مهندس عمران است جهت رفتن به شمال هماهنگ میکند در این بین نسترن خانم ما هم با دوستش الناز خانم جهت امدن به شمال هماهنگ میکند و در کل علی اقا و نسترن خانم با هم تصمیم دارند که به بهانه شمال الناز خانم و سعید اقا را با هم اشنا کنند به خاطر همین دعوت میکنند از ان ها برای رفتن به شمال و ان ها هم قبول میکنند خلاصه در یک صبح زود تصمیم به حرکت می گیرند علی اقا و نسترن خانم با ماشین خودشان و سعید اقا هم با ماشین خودش می اید که در بین راه سعید اقای داستان ما یک خانمی را که ماشینش پنچر کرده و مشغول پنچر گیری است را می بیند و ماشین را نگه می دارد تا پنچر گیری ماشین این خانم را در کنار جاده بگیرد و به او کمک کند و این حادثه باعث اشنا شدن الناز خانم و سعید اقا که از قبل برنامه ریزی شده بود می شود و سر انجام منجر به رفتن به شمال می گردد در اولین شب این خانواده با هم به رستوران جهت صرف شام می روند و پس از صرف شام تصمیم می گیرند به خرید سوغات بپردازند زمانی که ماشین را پارک می کنند و به داخل مغازه می روند یک موتور سیکلت در کنار ماشین انها می ایستد و از موقعیت استفاده میکند و بسته مواد مخدر را پس از باز کردن درب ماشین در داخل ماشین انها میگذارد و پس از قرار دادن بسته سریع از محل متواری می گردد و با تلفن عمومی به پلیس اطلاع می دهد این علی اقا و نسترن خانم از همه جا بی خبر وقتی از مغازه بیرون می ایند که سوار ماشین بشوند و حرکت کنند ناگهان پلیس از راه می رسد و بسته را در داخل ماشین این خانواده پیدا می کند و این خانواده را بازداشت می کند سرانجام از انها می خواهد که به کسی زنگ بزند جهت تحویل دادن نوزادشان به یک خانواده ی مورد اعتماد که تا زمان دادگاه و تعیین و تکلیف پرونده از نوزادشان مراقبت کنندو این خانواده هم به الناز خانم و سعید اقا زنگ می زنند تا انها این خبر را می شنوند سریع خودشان را به اداره پلیس مواد مخدر می رسانند و با تعهد نوزاد را از پلیس تحویل می گیرند سعید اقا و الناز خانم برای خواب تصمیم می گیرند به ویلا بروند و انها با هم به ویلا می روند و زمان خواب سعید اقا کمی شیطنت می کند و به الناز خانم می گوید بیا سنگ کاغذ قیچی بازی کنیم هرکی باخت برا خواب باید برود خانه سرایداری و انها بازی می کنند و الناز خانم می بازد بنابر این الناز خانم به ناچار تصمیم میگیرد برود خانه سرایداری ولی نگه داری از بچه را به سعید می سپارد سعید داستان ما نصف شب می بیند که بچه جایش را خیس کرده چون تا الان بچه داری نکرده به ناچار سراسیمه به دنبال الناز خانم در خانه سرایداری می رود تا از او کمک بگیرد ولی الناز خانم شرط می گذارد که اگر بچه را عوض کند بچه دست او می ماند و سعید باید به خانه سرایداری جهت خواب برود و سعید قبول می کند تا صبح می شود سعید اقا جهت خرید برا بچه به داخل شهر می رود و چون شب قبل ان موتور سوار بسته را به اشتباه در ماشین علی اقا قرار داده و از قضا در پشت ماشین علی اقا و سعید اقا یک تصویر قلب مثل هم وجود دارد و این تصویر قلب در ذهن موتور سوار مانده است که وقتی موتور سوار در داخل شهر می گردد این تصویر را در پشت ماشین سعید اقا می بیند و در نتیجه سعید اقا که برای خرید بچه رفته را پس از بیرون امدن از مغازه تا ویلا تعقیب می کند و ادرس ویلا را به خاطر می سپارد تا در بعد از ظهر در یک وقت مناسب تصمیم می گیرد که به داخل ویلا بیاید و داخل ماشین را نگاه کند تا شاید بسته را پیدا کند ولی متاسفانه چیزی پیدا نمی کند به ناچار موتور سوار تصمیم می گیرد که نوزاد را برباید تا بتواند از این طریق به بسته برسد و زمانی که نوزاد را می دزدد از تلفن عمومی به سعید زنگ می زند و می گوید که بسته را تحویل بده و بچه را تحویل بگیر سعید پس از تماس دزدان بچه سریع با پلیس تماس می گیرد و بچه را پلیس با یک عملیات غافلگیرانه نجات می دهد و دزدان بچه را دستگیر می کند و در این صورت معلوم می شود که بسته برای همان دزدان بچه است و نسترن و علی بی گناه هستند و به همین جهت نسترن و علی را از بازداشت ازاد می کنند این ماجرا باعث می گردد که الناز و سعید هم بهتر با خصوصیات یکدیگر اشنا شوند و سرانجام با هم ازدواج می کنند والسلام


  • پرنده ی صلح
  • پرنده ی صلح